علّت پژوهش
آنچه مرور شد، قسمتي از آموختههاي من است كه برگرفته از كلام معصومان عليهم السلام ميباشد. و اين آموختهها، با فرهنگ رائج در جامعهاي كه در آن زندگي ميكنم، بسيار متفاوت است!
آنچه كه امروز در نوشتههاي تفسيري و گويشهاي علميقرآني مبادله ميشود، بنمايههاي افكار كساني چون "رشيدرضا" را داراست، كه ميگويد:
«دينستيزترين جريان تقليدگرا، جرياني است كه مردم را به پيروي از پيشوايان معصوم فرا ميخواند1 ».
و برگرفته از انديشة "محمد عبده" است كه ميگويد:
«قرآن به شيوهاي نازل شده است كه هر كس ميتواند آن را بفهمد و هيچ نيازي نيست كه با دشواري و مشقّت، خلاف ظاهر آن را مرتكب شويم2 ».
و تكرار تز "مارتين لوتر" است كه در بارة انجيل ميگويد:
«كتاب مقدّّس، خود مفسّر خويش است» و «هر فردي ميتواند رأي خود را در مفهوم كلمات كتاب مقدّس ابراز دارد. تفسير كتاب مقدّس ويژه گروه و مجمع خاصّي نيست3 ».
بسياري از مفسّران ما نيز خواسته يا ناخواسته، همچون "مارتين لوتر"، قرآن ذو وجوه و ذو بطون را كتابي چون انجيل دانسته، و نظرات او در بارة كتاب مقدّس را در قرآن نيز پياده كرده و گفتهاند: «قرآن خود مفسّر خويش است». و يا همانند "رشيد رضا"، قيّم بودن عترت بر قرآن را جرياني دينستيز دانسته، و همگام با "محمد عبده" با حذف عترت از معيّت با قرآن، به برداشت شخصي خويش از ظاهر آياتش بسنده كردهاند!
شگفتا! آموختههاي من، با آنچه امروز رايج است، چقدر تفاوت دارد؟! دين اسلام كه، با محدودهاي مشخص از جانب خدا توسّط حضرت ختميمرتبت صليالله عليه و آله و سلم به مردم ابلاغ شده؛ براي قرآن هم، مبيّن و قيّمهايي الهي تعيين گرديده، و بر آن، تأكيد فراوان شده است؛ پس، اين اختلاف و دگرگوني عميق و ريشهدار، در دانشهاي ديني و علوم قرآني [بويژه ترجمه و تفسير] از كجا سرچشمه، گرفته است؟!!!
اين تفاوت فاحش، و شوق يافتن علّت و منشأ اين دگرگوني و تضادّ و اختلاف، مرا بر آن داشت كه تا دستيابي به نتيجهاي مطلوب، اين مسأله را پي بگيرم و بيابم كه:
الف: نسبت ما غير معصومان، با «قرآن» چه نسبتي است؟ مخاطبيم؟ مفسّريم؟ مبيّنيم؟ قيّميم؟ و يا هيچكاره؟
ب: آيا همة كساني كه خود را مخاطب قرآن ميدانند، ميتوانند با رويكرد به قرآن و بهرهمندي از راهكارهاي آن، هدايت شوند؟ و يا براي اينكار، نيازمند راهنماياني الهي هستند؟
ج: آن هادي و راهنمايي كه بتواند قرآن را آنگونه كه خداوند از كلمات و آياتش اراده فرموده است دريافت كند، و در گفتار و رفتارش بر مبناي قرآن، هيچ اشتباهي نداشته، و از سوي خدا تضمين شده باشد كيست؟
د: اگر به اين نتيجه برسم كه من هم يكي از مخاطبان قرآنم، آيا در آن صورت، صلاحيّت دارم تا بر اساس برداشت خود، قرآن را تفسير كنم؟ و آيا با اين كار، به همان راهي كه خدا از من خواسته، هدايت ميشوم؟ و اگر به اين نتيجه برسم كه مخاطب قرآن هستم ولي از تفسير، تبيين، و هدايت شدن با آن، ناتوانم، بديهي است كه يك عمر بايد در گمراهي به سر برم! زيرا با اختلاف آراي مفسّران، راه تقليد هم بهروي من بسته است. چون نميدانم برداشت و تفسير كداميك از مفسّران، با ارادة خداوند مطابقت داشته، و مرا به بيراهه نميبرد. علاوه بر اين، عاقلانه نيست كه به هر احتمالي از احتمالات مفسّران [كه رأي و برداشت خويش را ارادة خدا و حكم قرآن تلقّي ميكنند] از باب تقليد عمل كنم. از اين گذشته، همين مفسران، ميگويند: «در فهم قرآن نبايد راه تقليد را پيمود. بلكه بايد استقلال در فهم داشت. چرا كه تنها از استقلال عقلي و فكري است كه تدبّر صورت ميگيرد. و به همين دليل تقليد در فهم قرآن نادرست است». در اين صورت، هدايت شدنم با قرآن، محال به نظر ميرسد. و بايد راه ديگري را براي هدايت خويش بيابم!
با اين انگيزه بود، كه پژوهش خود را شروع كردم. و نتيجة يافتههايم در اين سفر پر خطر، هجوم دهها پرسش اساسي و جدّي بود، كه گرچه به گمان خود، از عهدة پاسخ آنها برآمدم، ولي سزاوار ديدم كه پرسشهاي مطرح شدهرا با كارشناسان و دانشپژوهان علوم قرآني بهويژه مفسّران، در ميان بگذارم. و پاسخ پرسشهايم را از زبان و قلم كساني دريافت كنم كه ميگويند: «قرآن نيازي به تفسير و مفسّر ندارد و خودش مفسّر خويش است»! يا ميگويند: «قرآن نيازي به معرّف ندارد و خودش معرّف خويش است»! و ميگويند: «در تفسير قرآن دانستن عربي كافي است»! و يا بالعكس، ميگويند: «در تفسير قرآن فراگيري علوم بسياري نيز لازم است»! و... .
وَ اي كاش گويندگان اين عبارتها، به اين پرسشها نيز پاسخ ميدادند كه:
1ـ اگر قرآن خودش مفسّر خويش است، و نيازي به مفسّر ندارد، و هر كس ميتواند به فراخور حال خويش با آن هدايت شود، پس اين همه كلاسهاي تفسير و تعليم فنون تفسيري، و تأليف و چاپ هزاران جلد كتب تفسيري براي چيست؟
2ـ چرا برخي از مفسّران، آراي مفسّران ديگر را نقد ميكنند؟ مگر ممكن است كه كسي در فهم كتاب هدايت خويش اشتباه كند؟
3ـ چرا تفسيرهاي مفسّران، يكسان نيستند؟ مگر خداوند براي هر مفسّري ارادة ويژهاي دارد؟
4ـ چرا مفسّران، بار سنگين و پر مشقّت تفسير را به دوش كشيده و كتاب خدا را تفسير كردهاند؟ آيا اين تفسيرها، براي مقلّدان نگاشته شده و مردم موظّفند به آنها رجوع كنند؟ مگر كتاب خدا قابل فهم نبوده و براي هدايت مؤمنان كافي نيست؟
5ـ آيا مفاهيم ارائه شده در تفاسير مفسّران، با همة اختلافاتشان در تفسير يك آيه، همه و همه، حقّ بوده، و مراد خداوند سبحان را بيان ميكند؟
جاي ترديد نيست، كه وجود آيات متشابه، مجمل، كنايه، اشاره، خاص و عام، و... حاكي از اين است كه قرآن بدون تفسير و تبيين، قابل فهم نبوده، و نميتوان واقعيّتي از آن دريافت كرد كه بهطور قطع بيانگر مراد خدا باشد، و انسان را به شكّ و ترديد نينداخته و به شاهراه هدايت برساند. و وجود تفاسير فراوان، [حتّي براي عربزبانها] گواه انكارناپذيري بر اين حقيقت ميباشد كه قرآن، براي ما به اندازهاي مبهم است كه مفسّر ميخواهد. و احتمالات مختلف در تفاسير، و نقد و بررسي آراي مفسّران از سوي كارشناسان تفسير، براي فهم قرآن است نه براي سرگرمي علمي. اگر پيامهاي قرآن آشكار و بيّن است، و مفسّر نميخواهد، نبايد اين همه كتب تفسير بر آن نوشته ميشد! وقتي در كتب تفسيري، از باء بسم الله تا سين النّاس تفسير ميشود، چگونه ميتوان گفت: «قرآن به حدّي واضح و بيّن است كه تفسير و مفسّر نميخواهد»؟!
تفسير مفسّران از تك تك آيات، و اختلاف آنان در تمام آيات قرآن، گواه آن است كه در اين كتاب، هيچ آيهاي براي غير خاندان رسالت عليهم السلام، واضح و آشكار نيست. و آنچه كه به عنوان آيات واضحات، تلقّي ميشود، اگر مستند به كلام آنان نباشد، خيالي بيش نيست. زيرا تشخيص آيات واضح از غير واضح، محكم از متشابه، ناسخ از منسوخ، مجمل از مبيّن، و... در دسترس درك و فهم غير معصومان نيست. معصوم است كه ميتواند ويژگي هر آيهاي را براي ما بيان كرده و بفرمايد كه فلان آيه ظاهرش مراد خداست يا باطنش؛ عامّش مراد است يا خاصش؛ كنايه است يا تصريح، و... .
حال، اگر سياست، و مصلحت مفسّري كه خود، چندين جلد كتاب در تفسير قرآن به رشتة تحرير درآورده، اقتضا ميكند كه بگويد: قرآن واضح و بيّن است و تفسير و مفسّر نميخواهد، پيش از هرچيز، بايد فكري به حال كتب تفسيريش كند، تا با احتمالات فراوان، و شايد و نشايدهايي كه در آنهاست، و با اختلافاتي كه با ساير كتب تفسيري دارد، بيش از اين عامل سرگرداني، و گمراهي مسلمانان نشود. و اگر قرآن كريم، مبيّن و مفسّر لازم دارد، بايد براي تفسيرش كسي را بيابيم كه داراي همة علوم قرآن بوده، و بر نياز بشر در جايجاي زمين، و در همة زمانها، اشراف كامل داشته باشد، و بتواند آنان را از كوچك و بزرگ، و عالم و عامي، به صراط حق رهنمون گردد، و همگان را از فرو غلطيدن در دام احتمالات و اختلافات، رهايي بخشد. چنين مفسّري، به يقين، هيچيك از صاحبان اين كتب، و صاحبان كرسي درس و بحث تفسيري نيستند. پس بايد در پي يافتن مفسّري براي اين كتاب الهي باشيم كه از سرچشمة وحي خداي متعال، آب حيات به ما بنوشاند، و از رويآوردن به سراب بينيازمان سازد.
مسير مجاز، در كسب دانشهاي الهي
كسب علوم الهي، اعمّ از دانشهاي كلّي ديني، و يا دانشهايخاصّ قرآني، بايد از مسيري الهي و آسماني باشد، نه بشري و زميني. زيرا صاحب دين و قرآن، خداست. و اوست كه بايد علوم مخصوص دين و قرآنش را تبيين كند. اين مدّعا گرچه با عقل، قابل درك بوده و با حسّ و تجربه نيز قابل دريافت است، امّا ادلّة روايي فراواني نيز برايش موجود است. اين ادلّه را ميتوان به دو دستة عمده تقسيم كرد:
1ـ رواياتي كه به آموختن دانشهاي ديني را در وجود مقدّس پيشوايان معصوم عليهم السلام منحصر ميكنند. و جز اين مسير، هر مسير ديگري را مردود و ناموفق ميشمارند.
2ـ رواياتي كه به انحصار آموختن دانشهاي قرآني در وجود مقدّس پيشوايان معصوم عليهم السلام تصريح دارند و جز اين مسير، هر مسيري را گمراه كننده و مردود ميشمارند.
براي توضيح اين دو دسته از روايات، پس از تأمّلي اختصاصي و اجمالي، در حديث «انا مدينة العلم و عليّ بابها»، چند روايت را به عنوان نمونه، در تثبيت اين مفهوم، ملاحظه خواهيد كرد. و سپس تعدادي از روايات اختصاصي در بارة «انحصار مسير كسب دانشهاي قرآني» از نظر شما خواهد گذشت.
پينوشت:
1 ـ فصلنامة پژوهشهاي قرآني، شمارة7 و 8، ص240، بهنقل از تفسير المنار، ج11، ص244.
2 ـ فصلنامة پژوهشهاي قرآني، شمارة7 و 8، ص267، بهنقل از تفسير المنار، ج3، ص294.
3 ـ فصلنامة پژوهشهاي قرآني، شمارة7 و 8، ص36، بهنقل از تاريخ علم التفسير، ص81.
بازديد : 187 بار
نظرات شما عزیزان: